خوش به حال باد
گونه هايت را لمس مي کند
و هيچ کس از او نمي پرسد که با تو چه نسبتي دارد!
کاش مرا باد مي آفريدند
تو را برگ درختي خلق مي کردند؛
عشق بازي برگ و باد را ديده اي؟!
در هم مي پيچند و عاشق تر مي شوند…
خسته ام ...
خسته نبودنت ...
خسته از روزهايي كه بي تو شب مي شود ...
و شبهايي كه باز هم بي تو مي گذرد ...
تا كه طلوعي و غروبي ديگر بيايند ...
و باز هم گذر زمانها كه بي تو مي گذرد ...
مي گذرد ...
مي گذرد و باز هم مي گذرد ...!
دنبال بهانه نگرد عزيزکم ...!!!
چشم که گذاشتم؛
برو ...!!!
هر وقت خواستي برگرد ...!!!
من ...
تا بي نهايت شمردن را بلدم !
اطلاعات کاربری
آرشیو
آمار سایت